خاطرات ازدواج

ساخت وبلاگ
از اون روزی فهمیدم که با کار خیر کردنش پوست من کنده است که گفت من میرم امامزاده قاسم....که امامزاده قاسم تنهاست..... بله...من رو توی خونه روز تعطیل گذاشت و رفت که امامزاده تنها نباشه. از اون روزی ریشه تنفر کار خیر تو من جوونه زد  که شب قدر شد گفت من میرم پیش بابا مامانم چون بابا مامانم شب قدر تنهان  خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 256 تاريخ : چهارشنبه 28 تير 1396 ساعت: 18:44

از بالا رفتن سنم دارم میترسم.... هر روز سرگردون و نگران به اطراف نگاه میکنم لیست برنامه های انجام نشده ام را مرور میکنم چقدر گذشت..چقدر از خواسته هام فاصله گرفتم...چقدر سنم رفته بالا چقدر به خودم مغرور بودم و چقدر پائین و حقیر موندم.. چقدر تمام ادمهای ضعیفتر از من از من جلو زدند... چقدر به هیچ جا نر خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 267 تاريخ : چهارشنبه 28 تير 1396 ساعت: 18:44

یک دختر خیلی با ادب...خیلی با گذشت..

شده خیلی بی تربیت......دروغگو..... بی خیر.....

یک دختر خیلی با هدف خیلی زرنگ...خیلی خیرخواه

شده یک دختر تنبل و بی حال....

کنار یه ادم خیلی خوب.

یه دختر بی شعور

بی ادب

بد دهن....

بی خیر...

کنار یه آدم خیلی باخیر

شده یه ادم گوشه گیر...

کنار یه آدم خیلی اجتماعی!

یه ادم خیلی خسیس

کنار یه ادم خیلی بخشنده و لارج.

خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 268 تاريخ : چهارشنبه 28 تير 1396 ساعت: 18:44

ای کاش که من هم یک مستحب بودم که انجامش شوق تورا می انگیخت... ای کاش من هم یک مستحب بودم ای کاش بودن کنار من هم برایت مستحب بود....آنقدر که رساندن فلان نفر از کجا به کجا.. ای کاش کنار من به تفریح رفتن هم برایت مستحب بود تا زود به زود آن را انجام میدادی و مثل فلان جا رفتنت توی رویم میاستادی و می گفتی خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 254 تاريخ : چهارشنبه 28 تير 1396 ساعت: 18:44

تقویم رو برداشتم... بازهم یک روز قرمز..توی تقویم و استرسی ناخودآگاه.... پنج شنبه تعطیل است و بازهم یک روز تعطیل.... تماس های پی در پی مادر قاسم علی دا.....روی گوشی... محمد که به تازگی اضافه شده..... صداهای داد و فریاد......که کجایی؟! و صدای لرزان قاسم این طرف گوشی که خانه ام... اصرار برای چیدن برنام خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 256 تاريخ : چهارشنبه 28 تير 1396 ساعت: 18:44

درگیری خودمون با گیر مذهبی ها کمه

برچسب گیر مذهبی هم به خودمون میخوره...

فشارهای افراط های مذهبی گونه از یک طرف کمر شکن شده 

و تمسخرهای اطرافیان تنها به خاطر داشتن ظاهر مذهبی هم طرف دیگر....

سوزش اش دو طرفه است....

که هم از این طرف می سوزی و هم از آن طرف....

خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 285 تاريخ : چهارشنبه 28 تير 1396 ساعت: 18:44

امروز همینطور که توی کارگاه قدم میزدم این فکر از توی ذهنم عبور کرد...چقدر ورق..با چه سرعتی ورق ام دی اف خرید و فروش میکنم...سفارش ورق میگیرم و توی انتخاب رنگ ورق به مشتری ها کمک میکنم ، قیمت تعیین میکنم و ..و ...و حتی گاهی از چونه زدن مشتریا لجم میگیره و خسته میشم و میگم چقدر خسیس! اما وقتی امروز سر خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 262 تاريخ : چهارشنبه 28 تير 1396 ساعت: 18:44

خدایا کمک کن زن نباشم ، نمیدونم تو من رو زن آفریدی یا این فرهنگ من رو زن کرد.. زنی که تو هستی...زنی که تویه فرهنگیه با دینی به نام اسلام که کار اصلی زن رو خانه داری و به قول امروزی ها خانواده داری میدونه... ترکیبی از فرهنگ و دین ، به نفع مرد...اونجایی که حرف از کارخونه و ...هست هیچ چاره ای رو نمیبین خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 276 تاريخ : دوشنبه 26 تير 1396 ساعت: 3:02

اینجا تو موقعیت من منبر جای خوبیهچون همسرم میاد اینطورجاهاشکایت من اینه که چرا همه جا حرف از والدین هست و به نسبت هیچ جا حرفی از همسر نیست؟همسر من ادم مذهبیه که تو این مراسم ها شرکت میکنه و روش اثر دارهمادری داره مثه همه ی مادرها ، مثه مادر من...مادر شما ، زیاد تو روضه و پا منبر میشینه حرفهایی که خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 196 تاريخ : دوشنبه 26 تير 1396 ساعت: 3:02

یه موقه هایی ، اون موقه ها که هنوز به هم نرسیدین ، اون موقه ها که براش خوشتیپ میکنیو سیاه سفید، اونم حموم رفته میاد....موقه هایی که برای هم تب تاب میکنید... یه موقه های دیگه ام میشه ، که خیلی وقته باهم زندگی میکنید، بعضی وقتا دلت میره ، حوصلت میره ، حتی ازش دلگیری ، قبلنا کلی تز با هم دادید که اگه ا خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 176 تاريخ : دوشنبه 26 تير 1396 ساعت: 3:02

دهنم میخشکه....خیلی تشنم میشه..خوابم نمی بره...حالم خوب نیست.... غر میزنم..غر میزنم...و هرچی جلوتر میرم بدتر میشه همه چی... بعد پشیمون میشم و خودم اذیت میشم.... اوضاع خودم دست خودم نیست..اول ازدواجم اینطور نبود برای همه چی برنامه داشتم اما یکسری چیزا از دستم خارج شد مثلا قرار نبود اینقد دوسش داشته ب خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 176 تاريخ : دوشنبه 26 تير 1396 ساعت: 3:02

از بحثای چند نفری

از متنای تو اینترنت و روانشناسی

از سیاست ها....

یا راست گفتن حالتا

دلم تنگت شده...میخام اینجا باشی همینطوری راه بری ...همون طوری گشاد گشا د و مخصوص به خودت...هی بهت غر بزنم تا دلم حال بیاد هی چای بخای و منم ناز کنمو نرم بریزم و چای و نها ردرست نکنم و تو هم بری هندونه بیاری بخوری.... و بیاریش سینیو بکشی کنار من ، و با خجالت نهان شده بیامو یکم باهات هندونه بخورمو چادرو بکشم رو سرمو بگم خوابم میاد....

الان نیستی....  کنارم...

خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 181 تاريخ : دوشنبه 26 تير 1396 ساعت: 3:02

دیگه اینجا نوشتن مثل قبل حال نمیده

قبلا پیش هم نبودیم

حرفامون برا هم ارزش داشت

وقت میذاشت 

و لذت بخش تر از همه همزمان که دور از هم بودیم با هم همگام و همفکر بودیم

حالا هم مکان هستیم و غیر همفکر

دیگه اینجا نوشتن حال نمیده

فایده نداره

خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 206 تاريخ : دوشنبه 26 تير 1396 ساعت: 3:02